توی قسمت:
- بلاگ: virgool.io/@gerami.f2013
- هنر: شعر روزگار غریب – دکتر کاووس حسنلی
- آهنگ: شاعر تمام شده – شاهین نجفی
متن کامل اپیزود:
بلاگ:
بدون شک جز تلخ ترین حس های دنیا ،به دست آوردن خواسته ت بعد از بازه ی اشتیاق و انتظارته
اولین بار تو سن یازده سالگی من این حس رو چشیدم
تازه برام دوچرخه خریده بودن ،با رینگ های قرمز ، اونقدر برای داشتنش ذوق داشتم که تنبیهم برای شیطنت هام شده بود پس گرفتنش.
خوب یادمه که اواسط زمستون بود ، توی شهرستانی که من زندگی میکردم سوز زمستونی سمج و آزار دهنده نبود و سردی هوا جون میداد برای ساعتها رکاب زدن و سرازیر شدن از سرپایینی ، یادمه چشمامو میبستمو تصور میکردم توی یه مسابقه نفر اول شدم و میون هلهله و تشویق آدما دارم به خط پایان نزدیک میشم. دستامو رها میکردم و دو طرفم نگه میداشتمو سرازیر میشدم.
یه روز خیلی اتفاقی تو مدرسه اعلام کردن فردا یه مسابقه ی دوچرخه سواری در سطح شهرستان قراره برگزار بشه و شرط حضور هم داشتن کاور ورزشی قرمزه
“کاور ورزشی قرمز ” شده بود ارزشمندترین شی موجود در دنیای من، تا برسم خونه و با تمام عضلات صورتم سعی کنم خواسته م رو برای مامانم تشریح کنم، هزار بار خودمو تو خط پایان و با همون ژست رویایی م تصور کرده بودم، تو اون ساعت از روز زمانی برای خرید نبود ،مامانم از یکی از فامیلامون خواست که کاور دخترش رو برای من بیاره ، قرار شد تا لیلا از دبیرستان اومد کاورش رو برام بیاره ،خوب یادمه دم غروب بود و من به بهانه ی لی لی بازی تو حیاط رو به در ایستاده بودم و به تعداد انگشتام هر سوره ای بلد بودم رو میخوندم که لیلا سریعتر برسه، ولی لیلا نیومد، نه غروب و نه حتی شب.
بغض داشتم ،حس میکردم سینه م همزمان هم داغ شده هم یخ زده ،این رویای من بود و من فقط تا فردا صبح برای نگه داشتنش زمان داشتم، التماس هام برای تماس دوباره هم بی نتیجه بود، طبیعی م بود، کسی نمی دونست این اتفاق رویای منه، رویای من بود نه هیچ کس دیگه …
یادمه برای خوابیدن فاصله ی پلکهام از هم اونقدر زیاد شده بود که مطمئن بودم چشمام بسته نمیشه ،به فردا فکر میکردم ،به برنده ی مسابقه ، به اونی که کاور قرمزش آماده ست و از الان میدونه که میتونه برنده باشه…
صبح که شد یادمه با صدای زنگ در بیدار شدم، لیلا تازه قولش یادش اومده بود و کاور رو آورده بود ،اما دیگه داشتن کاور قرمز رنگ و شرکت تو اون مسابقه رویای من نبود. دیر رسیده بود، بعد از فصل اشتیاق من
به اصرار مامانم با دوچرخه م راهی مسیر مسابقه شدم،اما حتی یک رکاب هم نزدم ،با دوچرخه م کل مسیر رو پیاده رفتم و به بچه ها نگاه میکردم ،به همه ی اونایی که شاید اصلا کاور قرمز رویاشون نبود اما به وقتش بهش رسیده بودن
هنوزم نمیدونم با کی لج کردم، با خودم، با بی حواسی لیلا ، با نداشتن کاور قرمز ورزشی ، اما از اون موقع فهمیدم هر اشتیاقی یه زمانی داره ، و حیف از اون خواسته ای که به فصلِ دیمِ انتظار برآورده بشه…
طعم گسش تا ابد تو حافظه ت میمونه…
نوشتهای بود از فاطمهی گرامی در ویرگول
در با بلاگ
شعر:
راستی روزگاری غریب است
چشم آئینه حتی فریب است
این تبسم که گل مینماید
طرح رسوائی عندلیب است
تا صداقت از اين خانه دور است
عشق مثل حقيقت غريب است
از مسيحاي من آنچه ماندهست
آه تنها همين يك صليب است
از نگاه تو فهميدم امروز
مهرباني فقط يك فريب است
یک بغل خواب آسوده دارد
آنکه از عاشقی بی نصیب است
این شعر بسیار زیبا از دکتر کاووس حسنلی در بخش با هنر
ایشون از استاید پدرم بودن، پدرم دکتری ادبیات غنایی داره و به واسطهی علاقهی زیادش به ادبیات فارسی، اندک بهرهای هم به ما رسیده، دکتر حسنلی هم فرد بسیار کاریزماتیک و با سوادی هستن، از همینجا سلام میکنم بهشون و امیدوارم سالم و سلامت باشن
– کتاب سکوت
سکوت، منطق درونگرا ها در جهانی که از حرفزدن باز نمیایستد…
با کتاب…
اگر درونگرا هستید پیشنهاد میکنم به بالای لیست کتابهایی که میخواید بخونید اضافه کنید این رو
بسیار خودنش لذت بخشه، از حس اینکه ما تردد شده و درک نشده نیستیم…
شاعری که تمام شدست
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
به گریه کردن یک مرد، آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
به لذت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام…
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه!
با آهنگ…
چیزی که شنیدیم، شاعر تمام شده بود از شاهین نجفی
داستان جالبی پشت اومدن آهنگ توی این اپیزود هست
دوست عزیز برام تعریف میکرد که شاعر و نویسنده هست
یکی از شعرهاش رو فرستاده برای شاهین نجفی که بخونه
اونم تا دیده خوشش اومده و خونده این شعرها
البته چون اون خونده قشنگ شده و شعر واقعاً اینقدر زیبا نیست… (فاز شکسته نفسی)
ولی خوب با کمک سپهر عزیز که از فنهای واقعی شاهین نجفی هست این آهنگ رو که نه هیچ بخشی از شعرش یادم مونده بود نه اسم و تاریخی ازش رو… برام پیداش کرد و متوجه شدم شاعرش دگر کسیست…
انگار میزان دانایی یه سری دوستان، به میزان بی اطلاعی ما از اون موضوع بستگی داره
هرچی کمتر بدونی اونا داناتر میشن…
شاعر این شعر زیبا سید مهدی موسوی هست که حسن ختام این اپیزود شد
سپاس از شما که شنوده شدید من رو
شب و روز برتون خوش، بدرود